جو گلدبرگ با شهرها تمام شد. او کار با لجن و پوزورها را تمام کرده است، با عشق تمام شده است. حالا او به طبیعت سلام می کند، به لذت های ساده در جزیره ای دنج در شمال غربی اقیانوس آرام. برای اولین بار پس از مدت ها، او فقط می تواند نفس بکشد. او در کتابخانه محلی شغلی پیدا می کند – او یک یا دو چیز در مورد کتاب می داند – و آنجاست که او را ملاقات می کند: مری کی دیمارکو. کتابدار. جو دخالت نمی کند، وسواس نمی کند. او را به روش قدیمی برنده خواهد کرد. . . با فراهم کردن شانه ای برای گریه کردن، دست یاری. با گذشت زمان، هر دو زخم های خود را التیام می بخشند و زندگی خود را با خوشحالی در این شهر خواب آلود آغاز می کنند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.