When you grow up in a funeral home, death is just another part of life. But for sixteen-year-old Jaxon Santiago-Noble, it’s also part of his family’s legacy. Most dead bodies in the town of Jacob’s Barrow wind up at Jaxon’s house; his mom is the local mortician, after all. He doesn’t usually pay them much mind, but when Christian Reyes is brought in after a car accident, Jaxon’s world is turned upside down.

There are a lot of things Jaxon wishes he could have said to his once best friend and first crush. When he accidentally resurrects Christian, Jaxon might finally have that chance. But the more he learns about his newfound necromancy, the more he grasps that Christian’s running on borrowed time—and it’s almost out.

As he navigates dark, mysterious magics and family secrets, Jaxon realizes that stepping into an inherited power may also mean opening up old family wounds if he wants to keep the boy he may be falling for alive for good.

وقتی در یک خانه تشییع جنازه بزرگ می‌شوید، مرگ فقط بخش دیگری از زندگی است. اما برای جکسون سانتیاگو-نوبل شانزده ساله، مرگ بخشی از میراث خانواده‌اش نیز هست. بیشتر اجساد در شهر جیکوبز بارو به خانه جکسون می‌رسند؛ به هر حال مادرش متصدی کفن و دفن محلی است. او معمولاً به آنها اهمیت زیادی نمی‌دهد، اما وقتی کریستین ریس پس از یک تصادف رانندگی به آنجا آورده می‌شود، دنیای جکسون وارونه می‌شود.

چیزهای زیادی وجود دارد که جکسون آرزو می‌کند می‌توانست به بهترین دوست و اولین عشق سابقش بگوید. وقتی او به طور تصادفی کریستین را زنده می‌کند، جکسون ممکن است بالاخره این فرصت را داشته باشد. اما هر چه بیشتر در مورد غیبگویی تازه کشف شده‌اش می‌فهمد، بیشتر متوجه می‌شود که کریستین در حال گذر زمان است – و تقریباً تمام شده است.

جکسون در حالی که با جادوهای تاریک و مرموز و اسرار خانوادگی دست و پنجه نرم می‌کند، متوجه می‌شود که اگر می‌خواهد پسری را که ممکن است عاشقش شده برای همیشه زنده نگه دارد، وارد شدن به یک قدرت موروثی می‌تواند به معنای باز کردن زخم‌های قدیمی خانوادگی نیز باشد.