باید می دانستم که وقتی دود و گناه به دنبال او وارد بار من شد و او مرا به یک بازی دعوت کرد، مشکل داشت. او ممکن است ساعت من را برده باشد، اما او جنگ را آغاز کرد. وقتی Breitling من را از روی مچ دستم گرفت و روی دستش گذاشت، با خوشحالی اعلام کرد که خوش شانس ترین دختر جهان است. آره، برای همه خوش شانس به جز من. چون لحظه ای که چکمه های گل آلود او از پله ها پایین آمدند و از ستون فقرات من بالا رفتند، امپراتوری من شروع به فروپاشی کرد. طلسم ترمه ام چروک می شود. نمای جنتلمن من داره ترک میخوره. دشمنان من در حال نزدیک شدن هستند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.